دوستان عزیز تنها راه کمک کردن شما به سایت ما عضو شدن در انجمن ماست لطفا عضو بشید
نام رمان : بهای یک بهانه
نویسنده : TeLePaTii
قسمتی از رمان به عنوان خلاصه :
طناب دار جلوی چشماش بود و یه چهار پایه کهنه که با کوچیک ترین حرکت ممکن بود پایه هاش بشنکه زیر پاهاش..ترسیده بود ، اینو صورت خیس از عرقش و لرزش دستای بستش نشون میداد …
کی گفته سر بیگناه تا پای دار میره اما بالای دار نمیره ؟؟
طناب و انداختن دور گردنش …حاج ستوده همیشه یه ذکری می گفت ..چی بود ؟؟؟ چشماشو بست ..یادش اومد ،
زیر لب زمزمه کرد :
– الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ …
مقدمــــه :
برای آن روزهایی که هیچوقت برنمیگردد کلمه یــادش بخیر کافیست…
یـــادش بخیر نگــاهمـــ که میکردی نگاهت ک میکردم…دیگر همه چیز بــی معنی بود
جز تو،جز چشمــانت،جــز عشق…پایان خوش
تعداد صفحات: ۲۲۲ صفحه pdf،۸۴۰ صفحه پرنیان
منبع تایپ:رمان بهای یک بهانه | TeLePaTi کاربر انجمن نودهشتیا
این پست 2 ساعت پیش توسط PARISA ارسال شده:
دیدگاه کاربران