امشب , یکسال , از اون موقعی , که شمع های کیکم , رو فوت کردم , , و تو رو آرزو , کردم , , گذشت , !
چقدر , تلخ و شیرین بود توی این مدت ..
یکی مرد که هر سال ، شب یلدا و عید نوروز می رفتیم خونه اشون ؛ ولی امسال ....
تو رفتی و من شدم تنهای مغرور ....
من خاله شدم ... امسال یه کوچولو کنارم هست که اسمش آواست ...
خواهری که وقتی با هم قهر می کردیم براش گریه می کردم رفت ....
و در آخر من شدم یه نهمی ... نویسنده .... و یه دختر تک و تنها با یه دنیا تجربه ی تلخ و شیرین ..
چرا دنیا متوقف نمیشه ؟
تا کی من توی این دنیام ؟
خلاصه ی این متن این میشه ... امشب , تولدمه ولی تو نیستی خواهر کوچیکم نیستش ... زنداییم نیستش ... ولی من هستم.
من هستم با یه دنیا غم و تنهایی که همه ی اینا رو من برای شمع تولد امسالم فوت می کنم و تو رو آرزو , می کنم برای خودم ....
خودم ؟ خودخواهی نیست ؟!
چرا خودخواهیه ...
پس برای خوشبختیت و مردن خودم آرزو می کنم .
آه...
راحت شدم ... نفسم داشت خفم می کرد ... نفسم خیلی گرم بود . مگه نباید نفس سرد باشه ؟
بیخیال .. دنیای امسالم با پارسالم خیلی فرق داره ..
دلم فقط وجود تو رو می خواد