خلاصه: بیست و چهار سال گذشته است. حالا بهار , تمام شده و پاییز با عاشقانههایش سر میرسد. اینجا، در پاییز عاشقانهها، دختری متولد میشود از تبار زرتشت. آروا مومنی، دخترک قصه ما، زمانی که حس میکند به اندازه کافی بزرگ شدهاست، تصمیم خود را مبنی بر سفر به اهواز و دیدن برادر ناتنی که...