نویسنده : نگاه یک دیدگاه بازدید : 1,572 تاریخ : ۰۳ بهمن ۱۳۹۷
دانلود رمان همزاد چهار نفر
چهار دوست قدیمی که هرکدام نامههایی جداگانه از شخصی ناشناس دریافت میکنند؛ نامههایی
که تنها یک جملهی کوتاه در آنها به رشتهی تحریر درآمده است. نویسندهی این نامه کسی نیست جز خودشان!
بعدازظهر یک روز پاییزی بود و من قدمزنان، در حال عبور از خیابانی بودم. آن سال، سرمای عجیبی بر شهر
رخنه کرده بود؛ گویی میخواست هلاکت و نابودی ما را جشن بگیرد. بهطوریکه بخاریها از شرم، رنگ
باخته و شعلههایشان دیگر گرمی و سرزندگی همیشگی را نداشتند. همه مطمئن بودند که زمستان
بسیار طاقتفرسایی در پیش داریم و این مسئله مرا نگران میکرد.
آن روز هم طبق معمول در حال بازگشت از سرکار به خانه بودم. من «آ» هستم، با پالتویی مشکی و
کیفی پر از اسناد و مدارک کاری. صورت سرخ و بینی یخزدهام نشاندهندهی سرمای شدید آن روز بود.
درست به یاد نمیآورم که یکشنبه بود یا دوشنبه؛ ولی از این مطمئن هستم که روز کاری بسیار
سختی را پشت سر گذاشته بودم.
با وزیدن نسیم ملایمی، سردی هوا دوچندان شد. دیگر میتوانستم صدای لرزش تکتک استخوانهایم
را بشنوم. دندانهایم روی یکدیگر چفت نمیشدند و بهسختی سرم را بالا گرفته بودم. انگشتان دست
راستم بهخاطر حمل کیف، تقریباً یخ زده بودند و من مجبور بودم مدام کیف را بین دو دستم پاسکاری
کنم؛ زیرا پالتوام گرمای آرامشبخشی را به انگشتانم میداد.
خداخدا میکردم که هرچه زودتر به خانه برسم و از شرّ سرمای موحش آن روز رهایی یابم.
محال است منتظر باشی و قدم در مسیر پرپیچوخمی بگذاری و حس نرسیدن به مقصد در وجودت
خودنمایی نکند. من هم تقریباً رسیدن به خانه و فرار از دست سرما را ناممکن میدیدم. صدای
خشخش برگهای زرد متمایل به نارنجیرنگ درختان، هنگامی که بر رویشان قدم مینهادم،
حس بسیار لتـذتبخش و دقایق خاصی را برایم پدید میآورد.
دانلود رمان همزاد چهار نفر
(3.1)میانگین امتیاز از(9)رأی(62.22%)