دانلود رمان سرزمین من و نامداران
این رمان در ادامه رمان «آینه زمان» است؛ البته با نامی دیگر. در این رمان، شما نه فقط با
رویدادهای تاریخی، بلکه با نامداران علم و ادب و هنر نیز آشنا میشوید. ماجرا از جایی شروع
میشود که پریا، دخترعموی نارسیس، برای ادامه تحصیل به شیراز میآید و با رفتن به یک خانه
متروک و مرموز، باعث بهوجود آمدن اتفاق غیرمنتظرهای میشود. در کنار پریا و حادثه آفرینیهایش،
باز هم پای مجید و خانوادهاش به میان میآید و دوباره آرامش را از این خانواده میگیرد. اینبار دیگر
خبری از آینه نیست؛ بلکه سفر به زمان با وسیلهای دیگر است و سفر بچهها به دوران ایران بعد
از اسلام است که اگر میخواهید بدانید چه حوادثی پیش میآید، بهتر است که خودتان بخوانید.
جلد اول دانلود رمان آینه زمان: دختر گمشده تاریخ
حلد دوم دانلود رمان آینه زمان: فرزند خورشید
جلد سوم دانلود رمان آینه زمان: شاهزاده پارت
جلد چهارم دانلود رمان آینه زمان: ظهور و سقوط
ماجرا از آنجایی شروع شد که دو پسرخاله به نامهای مجید و آرش که هر
دو در دانشگاه شیراز در رشته تاریخ تحصیل میکردند، به یک عتیقهفروشی رفتند. در آنجا آینهای با
قدمت تاریخی پیدا کردند. پیرمردی که صاحب آنجا بود، آن آینه را به آرش فروخت. بچهها بعد از اینکه
آینه را به خانه بردند، متوجه شدند که این، یک آینه معمولی نیست و رازی در آن نهفته است. با
کمک محبوبه، خواهر مجید که دانشجوی دکترای باستانشناسی بود، توانستند رمز آینه را پیدا کنند.
کمی بعد از پیداشدن رمز، آینه بهطرز عجیبی مواج شد و دختری از دوران عیلام باستان از درون آینه
بیرون آمد. دختری به نام نانارسین که یک شاهزاده عیلامی بود. بچهها مدتی با شاهدخت عیلامی
سرگرم بودند تا اینکه متوجه شدند یکی از قابلیتهای آینه این است که با آن میتوانند به دورانهای
گذشته سفر کنند؛ بنابراین آنها به همراه نانارسین به دورههای هخامنشی، ساسانی و عیلامی
سفر کردند. بعد از بازگشت از سفر، آینه ناپدید شد. دوسال بعد از ماجرای آینه، زمانی که بچهها
تاحدودی آینه را فراموش کرده بودند، در شهر همدان در نزدیکی شهر باستانی اکباتان، آینه به
صورت دخمهای ظاهر شد و از درون آن کوروش کبیر بیرون آمد. اینبار مجید به همراه نامزدش
نارسیس، کوروش را پیدا کردند. کمی بعد، پدر و مادر کوروش که در جستوجوی او بودند، از
طریق همان دخمه وارد این دوره شدند. خانواده مجید اینبار هم میزبان مهمانان تاریخیشان بودند.
بچهها به همراه کوروش و والدینش برای بار دوم سفر تاریخیشان را شروع کردند؛ اما اینبار
نارسیس، نامزد مجید و اردوان، شوهر محبوبه نیز همراهیشان کردند. آنها به دوران هخامنشیان
رفتند و با بزرگان آن دوره از جمله داریوش کبیر، ملاقات کردند. پس از بازگشت از سفر، آینه
مجدداً ناپدید شد. سه سال بعد، اردوان برای مأموریتی به شهر بم اعزام شد. در آنجا همان
پیرمرد مرموز با اردوان ملاقات کرد و آینهای به او داد. پس از اینکه اردوان به شیراز بازگشت
و آینه را به همه نشان داد، مجید و محبوبه آینه را شناختند؛ چون این همان آینه مرموز بود.
اینبار رمز آینه توسط نارسیس کشف شد و شاهزادهای به نام ونون یکم که یکی از
شاهزادگان اشکانی بود، ظاهر شد. با آمدن شاهزاده ونون، بچهها برای بار سوم سفر
به گذشته را تجربه کردند و اینبار تمام اعضای خانواده وارد ماجرای آینه شدند. دیدار با
شاهان اشکانی و کشف راز شاهزاده پارت، ماجرایی بود که گذشت؛ اما برخلاف سفرهای
قبلی که آینه ناپدید میشد، اینبار آینه نهتنها ناپدید نشد، بلکه همواره مواج بود. تا اینکه
کمی بعد مرد جوانی به نام باربد، خنیاگر مخصوص خسروپرویز، وارد خانواده مجید شد.
با آمدن باربد، بچهها برای بار چهارم به گذشته سفر کردند. در سفر آخرشان به ایران
باستان، با شاهان و شاهزادگان معروف، خسرو و شیرین و عجایب دوران ساسانی
آشنا شدند و همچنین از نزدیک فتح ایران توسط اعراب و پایان سلسله ساسانی را دیدند.
بعد از آنکه بچهها شتابان از سفر برگشتند، مجید مجبور شد آینه را بشکند. شکستن آینه
به نوعی به این ماجرای مرموز خاتمه داد.
اما آیا پایان این ماجرا به شکستن آینه ختم شد؟ باید ببینیم بچهها اینبار چه ماجراهایی در
پیش دارند. در این مجموعه سعی میشود تا شما عزیزان با رویدادهای تلخ تاریخی کمتر آشنا
شوید و بیشتر با نامداران عرصه علم و ادب و هنر نیز آشنا شوید. پس همه با هم دوباره به
ملاقات خانواده آقای عزیزی میرویم.
خانواده آقای عزیزی دیگر بزرگتر از قبل شده بود؛ محبوبه و اردوان صاحب یک پسر سهساله
به نام باربد بودند و مجید و نارسیس هم دو دختر و پسر دوقلو بهنامهای ایران و جاوید داشتند؛
آنها تازه دو ساله شده بودند. جاوید برخلاف پدرش که در بچگی بسیار شرّ و شیطان بود،
پسر نسبتاً آرامی بود؛ ولی گاهی اوقات حرفهایی میزد که باعث خنده همه میشد. اما
برعکسِ جاوید، ایران دختری بسیار بانمک و شیطان بود و باربد و جاوید، از او حسابی میترسیدند.
خصوصاً باربد که مانند پدر و مادرش باادب، مهربان و آرام بود و ایران بیشتر اوقات باربد را بهخاطر
همین مظلومیتش کتک میزد. خلاصه، صفا و صمیمیت در این خانواده بیشتر از قبل شده بود.
اما زندگی آرش با بقیه فرق داشت؛ آرش دو سال بعد از آخرین سفرشان، به علت اختلافات
زیادی که با همسرش، پریدخت، داشت؛ تصمیم گرفت که توافقی جدا شوند. آرش بعد از طلاق،
از تهران به شیراز رفت و ساکن آنجا شد. در دانشگاه شیراز تدریس میکرد و خانهای هم در
نزدیکی خانه خالهاش خریده بود و تنها زندگی میکرد. البته مجید هرروز به آرش سر میزد و
گاهی اوقات هم خودش به دیدن آنها میرفت. آرش، بودن در کنار خانواده خالهاش را خیلی
دوست داشت. بچههای مجید و محبوبه هم آرش را عمو صدا میزدند و او را خیلی دوست
داشتند؛ چون آرش هربار که به دیدن آنها میرفت، برای بچهها اسباببازی میبرد. آرش
به قدری به بچهها علاقه داشت که اگر یک روز آنها را نمیدید، دلتنگشان میشد.
مجید دیگر آن مجید سابق نبود؛ بهخاطر بچههایش خرید هرنوع ترقه و یا وسایل شوخی
خطرناک را کنار گذاشته بود. روزها از سرکار که برمیگشت، تماموقت در اختیار همسر
و فرزندانش بود و تا آخر شب با بچههایش بازی میکرد و شاد بودند. بهتر است دیگر
توضیح ندهم و خودتان بخوانید.
دانلود رمان سرزمین من و نامداران
(4.2)میانگین امتیاز از(35)رأی(84.57%)