طرح اساسی اغلب آثار «فریدریش دورنمات»، چیزی جز تراژدی وجود انسانی نیست که به واسطهی نحوهی ارائهی طنزآمیز و نیشدارشان، به صورت کمدی تغییر شکل میدهند.
نمایشنامههای او مملو از بدبینیهای یک فیلسوف و پر از طعنههای سوزاننده و کشندهی یک درامنویس متفکر است. در شاهکارهای مدرن این هنرمند، جامه بر تن خوشباوریها و قوانین خوش ظاهر امور اخلاقی و اجتماعی دریده میشود، ماسک از چهرهی اعتقادات متکی بر اصلاح جوامع بشری کنده میشود و بشر با تمام ضعفش، با تمام افکار به ظاهر درخشانش، لخت و بیحفاظ در مقابل خود قرار میگیرد. ولی «دورنمات» هرگز نمیخواهد راه بهتر را پیشنهاد کند. او پس از تشریح لجنزار، از گلستان سخن به میان نمیآورد. در اکثر آثار او، راه اصلاح را جستوجو کردن و به دنبال راهنمایی گشتن، کاری عبث و بینتیجه است. انتقادات تند او از خشم و نفرت بیپایان او سرچشمه میگیرند. از مغز متفکرش میجوشند. از قلبش برمیخیزند.
شالودهی اکثر آثار «دورنمات» را موضوعی بکر، کشمکشی شدید، اشعاری به شیوهی کلاسیک و در کنار آن، دیالوگهای فشرده و محکم و عمیق، تصاویری قوی و کوبنده، شخصیتهایی با ایدهآلهای بهخصوص و تفکراتی بی سابقه، انتقاداتی شدید به اصول اجتماعی و اخلاقی بشر... و مقداری سنتشکنی در فن درامنویسی، تشکیل میدهند.
در «ازدواجآقای میسیسیپی» افکار فلسفی و عمیق «دورنمات» در یک قالب تئاتری بسیار زیبا ارائه میشود.
او به هیچیک از روشهای نمایشنامهنویسی قدیمی هرگز روی خوش نشان نداده است. حتی شیوهی «رئالیزم» را نه تنها در این اثر، بلکه در هیچیک از آثار خود رعایت نکرده است. او مانند سایر درامنویسان «اکسپرسیونیست»، تمام قراردادهای خشک و بیچون و چرا را بهخصوص در «ازدواجآقای میسیسیپی» به دور افکنده است. «دورنمات» هرگز نتوانسته است خود را با واقعهسازی رئالیستیک و شخصیتسازی مطلق دلخوش کند. او به همان راهی میرود که روزی «برتولد برشت» رفته بود و امروزه شاید در همان نقطهای قرار دارد که آن نابغهی بزرگ، در اوج موفقیت و در پایان عمر خود قرار داشت.
در «ازدواج آقای میسیسیپی» بیش از همه چیز، رهایی از بند غل و زنجیرهایی که رعایت اصول بهدست و پای هر درامنویس میزند، به چشم میخورد.
در حین اجرای «ازدواج آقای میسیسیپی» ماشین زمان ناگهان از حرکت باز میایستد، بازیگران به جای خود خشک میشوند، ولی یکی از آنان خود را از درون بازی و اجرای نقش خویش رهایی میبخشد، به جلو صحنه میآید و با تماشاچی صحبت میکند، با صدایی بلند و آهنگدار، درست مثل یک نقال یا یک معرکهگیر، قسمتهایی از ماجرا را برای تماشاچیان تعریف میکند و دوباره به درون صحنه میرود. در این هنگام دوباره زمان به حرکت درمیآید و ماجرا ادامه پیدا میکند. در «ازدواج آقای میسیسیپی» زمان پس و پیش نیز برده میشود و نظم و تسلسل اتفاقات بر هم ریخته میگردد.
در آغاز نمایش، بلافاصله بعد از بالا رفتن پرده، میبینیم که مردی تیرباران میشود. ولی به جای اینکه نقش بر زمین گردد، بسیار سالم و سرحال به جلو پرده میآید، به تماشاچی سلام میکند و به عرض میرساند که مرگ او مربوط به پنج سال بعد است، اما بنا به عللی در اول نمایش نشان داده میشود.
در «ازدواج آقای میسیسیپی» اشخاص نمایش هر کدام دارای دو شخصیت جداگانه هستند. یکی شخصیتی که به صورت نقال ماجرا را تعریف میکند، شخصیت دیگر آن که به داخل بازی برمیگردد تا تعریف شدهی خود را اجرا کند.
این شخصیتها در صورت اول، یعنی در صورت نقالی، واقف بر وضع و حال و موقعیت خود و تمام اشخاص دیگر هستند و در صورت دوم، در حین بازیگری، به کلی از وضع آیندهی خود و دیگران بیخبرند و همانند عناصر شیمیایی هستند که دست نویسنده، آنها را در «قرع و انبیق» نمایشنامه به جان یکدیگر میاندازد تا نتیجهگیریهایی کند.