نویسنده : نگاه ۳۴ دیدگاه بازدید : 4,625 تاریخ : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
دانلود رمان معادله احساس
راحله معتمد، دختر آرام و سربهزیر داستان ماست که با واردشدن فرهاد به حیاط خلوت
زندگیاش آرامش از او گرفته میشود و حالا راحله که از کودکی همهچیز برایش فراهم بوده
باید برای رسیدن به عشقش تلاش کند.
سرنوشت او را وارد یک معادله میکند؛ اما این بار نه از جنس ریاضیات و فیزیک، بلکه از جنس احساس!.
تذکر:
کلیه حقوق مادی و معنوی این اثر تا وقتی مجوز چاپ نگرفته متعلق به سایت خوب و فرهنگی هنری
نگاه دانلود هست. عزیزان ما راه نیفتیم بیاییم تو وبلاگ ها و سایت هاتون در خواست حذف کتاب رو بدیم!
تا وقتی اجازه از ما نگرفتید اقدام به این کار غیر قانونیه و مطابق قوانین جرایم رایانه ای با اون برخورد میشه!
دیگر آثار نویسنده :
سه معادله سه مجهول
دو زن و یک مرد
روایت تلخ و شیرین یک عاشقانه
یک قلب و دو عشق!
روایتی متفاوت از داستان عشق
نگاههای پررمزوراز
پیچیدگی احساس!
معادلهای که به ظاهر پاسخ آن آسان است اما…
پاکت چیپس را روی میز تکان داد و انگشتهایش را به هم سایید. بالاخره نگاهش برگشت،
بالاخره دید که جلویش ایستادهام. نگاه غریبهای به چهرهام انداخت، نگاهی به سردی عصر یخبندان.
– به اصرار سمیهخانم اینجام!
مطمئن بودم چشمان درشتم از تعجب بدجور باز مانده.
– مامانم؟
تکیهاش را به صندلی چوبی داد و دستانش را روی ســـینهاش قلاب کرد.
– دیشب اومده بود هتل محل اقامتم. از من خواست باهات صحبت کنم. اینکه ازدواج کنی،
اینکه همه منتظر جواب بلهی تو هستن. منتظرشون نذار!
باز این بحث ناخوشایند را باز کرده بود. کی قرار بود تمام شود؟
نگاه شیشهایش را توی صورتم چرخاند و پوزخند زهرداری زد.
– چیه؟ نمیخوای ازدواج کنی؟
چشمانم را چند ثانیه روی هم گذاشتم و باز کردم.
– بس کن فرهاد!
نیشخندش آنقدر زهر داشت که میتوانست درجا نابودم کند.
– پسر خوبیه… داریوشو میگم. از چشماش معلومه چقدر دوستت داره و خاطرتو میخواد.
چینی به ابروهایم انداختم و با غیظ گفتم:
– مهم منم که دوستش ندارم!
از روی صندلی بلند شد و صندلی را با بغــل پایش پشت میز فرستاد.
کت اسپرتش را از روی دستهی صندلی برداشت. اولین چیزی که بعد از بلندشدنش توجهم را جلب کرد،
شلوار جین دودی و خوشدوختی بود که خیلی بهش میآمد.
– چی شد؟ تو که باهاش نامزد کرده بودی، داشتی جشن عقد میگرفتی.
چی شد که سر بزنگاه همهچیزو به هم زدی؟
عصبی شدم. ناخنهایم را روی کف دستم فشار دادم و صورتم را سمت دیگری چرخاندم.
دستانش را در جیب شلوار جینش جا داد و جلوی پنجره بزرگ و شیشهای استخر ایستاد. نفس عمیقی کشید.
– البته اینو هم بگم، مهم نیست که تو دوستش نداری!
میدونی توی این دنیا چقدر آدم وجود داره که همدیگه رو دوست ندارن؛ ولی ازدواج میکنن؟!
مثل من! دوستش ندارم؛ ولی میخوام باهاش ازدواج کنم.
دانلود رمان معادله احساس
(3.3)میانگین امتیاز از(52)رأی(66.15%)