خلاصه:
دانلود رمان به شیرینی یک رویا رمان در مورد دختر شر و شیطونی به اسم رها هستش که دوست داره بره پاریس و شرکت مستقلی داشته باشه. میره پاریس و اونجا اتفاقهایی میافته که باعث میشه کل زندگیش از این رو به اون رو بشه.
رمان های دیگر ما:
دانلود رمان ایمی واتس و آینه ی اسرار آمیز
با سر و صدای دوتا داداش خلم از خواب بیدار شدم و رفتم عملیات محرمانه (دستشویی) رو انجام دادم
اومدم بیرون. خب بذارین کامل خودم رو معرفی کنم تا گیج نشین. رمان به شیرینی یک رویا
بنده رها سالاری هستم بیست و چهار سالمه توی شرکت آرمان گستر کارمندم
و رشتهم نقشه کشیه؛ خب دیگه صبر کنید تا یادم بیاد، آها خونهمون توی جردنه،
اصالتاً تهرانی هستم، دوتا داداش دوقلو و صد البته خل و چل دارم که اسمهاشون هم رادوین و رادمانه،
بیست و هشت سالشونه و هر دوتاشون هم متخصص مغز و اعصابن و تو بیمارستان بابام کار میکنن.
بابام رئیس بیمارستانه و مامانم هم که خونه داره.
وای دیرم شد باید برم شرکت. خب حالا چی بپوشم؟! رفتم سر کمدم و یک مانتو مشکی
تا بالای زانو با یک شلوار لی مشکی با مقنعه مشکی کشیدم بیرون و پوشیدمشون،
کفشهام هم که دم دره خب این از این، حالا بریم سراغ صورتم. چشمهام قهوهای مایل به عسلیه،
پوستم هم گندمیه و ل**بهام هم قلوهایه. اول یکم ضد آفتاب زدم و یک کوچولو رژ گوشتی
که به قول رادی خره (رادوین) شبیه روح نباشم.
در با یک صدای بدی باز شد، برگشتم سمت در:
رادوین: عه، ما فکر کردیم خوابی برای همین میخواستیم بترسونیمت!
رادمان: من که بهت گفتم این سحرخیزه، تو خب خنگی به حرفم گوش ندادی.
-در خنگی رادوین که شکی نیست.
رادمان پقی زد زیر خنده، خودم هم خندهم گرفته بود. یهو پرید بیاد من رو بگیره،
گوشیم رو با کیفم رو برداشتم و در رفتم. از پلهها سر خوردم پایین.
بابا پایین پلهها وایساده بود، پریدم بغلش و گفتم:
-بابا این رادی خیلی من رو اذیت میکنه.رمان به شیرینی یک رویا
بابا اول سرم رو ب*و*س کرد و بعد رو به رادوین گفت:
-دیگه نبینم دخترم رو اذیت کنی ها! فهمیدی؟!
رادی: چشم بابا جون.
جوری خندم میاد، بابا همیشه رادوین رو ضایع میکنه! آخه رادمان خیلی اذیتم نمیکنه
و مثل رادوین نیست. از بغل بابا اومدم بیرون و وارد آشپزخونه شدم.
-سلام مامان آیدای خوشگلم.
مامان: سلام به روی ماهت دخترم، بیا صبحونه بخور.
-نه مامانی، فقط یک ذره شیر کاکائوی داغ میخورم، زود باید برم وگرنه آرش سرم رو میکنه!
مامان: وا، خاک به سرم، آرش کیه؟!
-مامان آقای مهرابی، رئیسم رو میگم.رمان به شیرینی یک رویا
بابا: زود باش بخور که آرش سرت رو میکنه.
مامان: عه آرمین، دخترم رو اذیت نکن!
یک تک خندهای کردم و رفتم یک لیوان شیر کاکائو خوردم و از همه خدافظی کردم.
سوئیچ ماشینم رو برداشتم و پیش به سوی حیاط. ماشینم یک مرسدس بنزه
که بابا به خاطر فارغالتحصیلی دانشگاه برام گرفت، وگرنه قبلا پارس الکس داشتم ولی خب الان این جیگر رو دارم.
ضبط رو روشن کردم:رمان به شیرینی یک رویا
” این نوشتم یادگاری
پیشنهاد می شود
رمان سیه چشم | سیده پریا حسینی
رمان سپید به رنگ آرامش | marzieh-h
این مطلب را به اشتراک بگذارید