سلام...
خب ، اين داستان كه پر واضح است چه شرايطي را مطرح مي كند ، آغشته به احساسات پراكنده اي بود كه منجر مي شد از فضاسازي و شخصيت پردازي و حادثه سازي و ايجاد گره هاي داستاني آن كاسته شود. قرار نيست در يك داستان همه عناصر صددرصدي پيش برود به گونه اي كه خسته كننده شود. مثلا فرض را بر اين بگيريد كه نويسنده اي مدام در حال شرح يك فضاي مبسوط است در حاليكه از ديگر عناصر كمتر استفاده مي كند. در اين داستان هر خطي به يك حس و حال داغي آغشته مي شود كه سعي مي كند آن يك خط را پر رنگ تر جلوه دهد در حاليكه نيازي به اين كار نيست و خود خواننده خودبخود در فضاي كار قرار مي گيرد. كافيست نويسنده به شرح ساده ماجرا بپردازد و از پيچيدگي ها بپرهيزد.
ضمن اينكه نويسنده آنقدر براي انتقال احساسات خود در تلاش است كه اصلاحات كلامي را به كل فراموش مي كند و داستان در برخي از جاها تاولِ لغوي به خود مي گيرد. اين ها را بايد گذاشت به حساب كم كاري نويسنده و اينكه هيچ وقتي براي اصلاح كار نگذاشته است. داستان هر چقدر هم داستان ساده اي باشد بايد چندين بار بازنويسي شود تا ايرادهاي لغوي ، پاراگراف بندي و اتصالات متني آن درست انجام شود. در كل ، موضوع و پي رنگ كار ، يك موضوع خوب است كه مي تواند بهتر از اين ها به آن پرداخته شود كه خب ، اين پرداختِ بهتر ، قطع به يقين از اين نويسنده عزيز بر مي آيد...
حسن ايماني