ایران دومین کشور جوان جهان به شمار میرود و با توجه به تحولهای گسترده داخلی و جهانی، انتظار میرود، اولیای امور جوانان، با توجه به مسایلی همچون گسست نسلی، انقطاع گفتمان بین نسلی، بحران هویت، افسردگی اجتماعی، گسترش فضاهای مجازی و موارد مشابه، از سویی و پیامدها و تبعات جهانی شدن از سوی دیگر (منطقی، ۱۳۸۳، الف)، در عرصههای زندگی فردی و اجتماعی جوانان، با جدیت وارد شده، با آموزشهای لازم، هزینه مواجهه با موانع و مشکلات فراروی نوجوانان این مرز و بوم را کاهش داده، آنان را در انتخاب بهتر گزینههای فرارو، یاری رسانند.
بررسی نظام آموزش عمومی و آموزش عالی کشور، حکایت از آن دارد که در نظامهای مزبور، مباحث مهارتهای زندگی، مقولهای فراموش شده به حساب میآیند، به همین ترتیب تحلیل نظامهای پیشگفته، بیانگر آن است که با تحلیل رفتن نظامهای آموزش عمومی و عالی کشور به مباحث درسی، این نظامها به میزان زیادی از تأثیرگذاری در مسایل فرهنگی- اجتماعی جوانان، بازماندهاند.
آنچه از آن یاد شد، به سادگی قابل تعمیم بر نهادها و سازمانهای متولی امر جوانان، نظیر سازمان ملی جوانان و دهها نهاد مرتبط دیگر با جوانان، است. نگارنده، با علم به این که با بسته شدن عرصههای سیاست، قلمرو عشق گشوده خواهد شد و با ملاحظه تبعات ناخوشایند مسایل مبتلابه جوانان که از آنها یاد شد، درصدد برآمد تا با پرداختن به مقوله اخیر، به سهم خود، امکان برخورد مناسب و بهینه جوانان با مقوله عشق را به دست بدهد. از این رو کوشید تا با تهیه مجموعهای در باب انواع عشقها، این مهم را به انجام برساند.
پژوهشهای اولیه نگارنده، دلالت بر ضعف مفرط نوجوانان و جوانان در مسایل اولیه مهارتهای زندگی داشت، به عنوان مثال، نگارنده یک بار در چند کلاس دانشگاهی خود، از دانشجویانش خواست تا بنویسند، از چه زمانی متوجه تفاوتهای روانشناختی خود با جنس مخالفشان شدهاند. اظهارنظرهای زیر، نمونههایی از بیانات پسران و دختران پاسخ دهنده است:
"پیش از دبستان، من با دخترهای همسایه، دوست بودم و با هم در کوچه بازی میکردیم، با فرارسیدن فصل مدرسه و ثبتنام من و دخترهای همسایه در مدرسه، روز اول پاییز، من همراه دخترهای همسایه با آنها به مدرسه رفتم و در کنار آنها، در کلاس درس نشستم. وقتی معلم سر کلاس آمد، به من گفت: پسر تو اینجا چه کار میکنی؟ من هم گفتم: من با دوستانم آمدهام کلاس اول و میخواهم درس بخوانم، اما معلم کلاس به من گفت: تو پسری و باید به مدرسه پسرانهای که کنار مدرسه ماست، بروی. بعد خانم معلم من را به بیرون کلاس هدایت کرد. من هم با گریه به خانه خودمان رفتم و از فردای آن روز مجبور شدم که به مدرسه پسرانهای که مجاور مدرسه دخترهای همسایه ما بود، بروم. از آنجا بود که من فهمیدم، من و دخترهای همسایه حتماً با هم فرق داریم که این مسأله باعث شده است، ما را از هم جدا کنند".
"من از حدود ۱۳-۱۲ سالگی وقتی میدیدم که پدرم خیلی از مواقع مادرم را نمیفهمد و همین مسأله باعث اختلاف و جدال آنان با هم میشود، متوجه شدم که زنها و مردها با هم فرق دارند".
"من در سن ۱۶-۱۵ سالگی خودم بودم که متوجه شدم، برخلاف ما دختران که آدمهای آرامی بودیم و بیشتر در خیالات خودمان سیر میکردیم، پسرها به بازیهای خشن علاقهمندند و بیشتر با دوستان خودشان در فکر ماجراجویی و خوشگذرانی هستند".
"وقتی من و دوست دخترم، دعوایمان شد و حدود یک ماه با هم صحبت نکردیم، من قدری با خودم فکر کردم و دیدم که تقصیر من بوده است، زیرا من با او مثل پسرها رفتار میکردم. بنابراین قدری از انتظارات خودم را از او پایین آوردم و بیشتر مراعات او را کردم و از اینجا به بعد بود که فهمیدم، بین دخترها و پسرها به لحاظ اخلاقی و رفتاری، تفاوتهای زیادی وجود دارد".
"من قبل از آن که ازدواج کنم، از طریق دوستانم یا با مطالعه کتابهای روانشناسی، قدری با این مسأله برخورد کرده بودم که زنان و مردان با همدیگر فرقهایی دارند، ولی وقتی که ازدواج کردم، تفاوتهای زنان و مردان را به شکل عینی و عملی، لمس کردم و دیدم که چقدر آنان متفاوت از هم هستند".
"من در سن ۲۳ سالگی متوجه تفاوت مردان و زنان شدم و توجه من از زمانی بیشتر شد که به دلیل نشناختن تفاوتهای مزبور، بارها و بارها به لحاظ عاطفی، متحمل شکست شدم.
من وقتی در مورد دلایل شکستهایم فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که دنیای روانی مردان، کاملاً متمایز از دنیای روانی ما زنان است و در واقع آنان از یک بُعد و ما از بُعد دیگری با مسایل برخورد میکنیم و به آنها میاندیشیم".
ملاحظه اظهارنظرهای پیشگفته، حکایت از فقر مفرط آموزش مهارتها و آداب زندگی در سطح دانشآموزان و دانشجویان ما دارد. همانگونه که در بیانات اخیر آمده است، نوجوانان و جوانان ما نه در گذر آموزش، بلکه در گذر تجربه و شکستهای ناشی از عدم شناخت ویژگیهای روانشناختی خود و جنس مخالفشان، به کسب تجربیات خویش در مورد یکی از عامترین مسایل زندگی روزمره، یعنی جنس مخالفشان، نایل آمدهاند.
در تجربه دیگری، وقتی نگارنده به بررسی روند تحولات عشق شورانگیز، در سطح نوجوانان و جوانان ایرانی پرداخت، به الگوی تقریباً عامی در روابط زوجهای دلداده و عاشقپیشه رسید، به این معنا که پس از وقوع عشق شورانگیز که غالباً در جوانان ایرانی در شرایط هیجانی شکل میگیرند، پسرانی که دل در گروه معشوقی نهادهاند، با عجز و لابه و تمنا، درپی وی میافتند تا او را به پذیرش برقراری رابطه عاطفی با خودشان ترغیب سازند. با پذیرش دختر و ایجاد رابطهای دو طرفه، با گذشت زمان، رابطه مزبور از عمق بیشتری برخوردار میگردد و از آنجا که زنان عاطفیتر از مردان میاندیشند و در روابط عاطفی خویش، دست به سرمایهگذاریهای گستردهای میزنند، در روند روابط عاطفی پدید آمده، به شکل عمیقی وارد شده، دست به برقراری روابط عاطفی گستردهای میزنند. اما همزمان پس از ایجاد رابطه عاطفی، پسران از سرمایهگذاری عاطفی خویش کاسته یا آن را متوقف میسازند و به این ترتیب، در الگوی وابستگی عاشق و معشوق تغییر پدید میآید، به این معنا که به جای آن که دیگر پسر به دنبال دختر باشد و با تمنا، ایجاد رابطه با وی را تقاضا داشته باشد، دختر پس از وابسته شدن به پسر فرارویش، احساس نیاز به وی کرده، درپی او میافتد.
تحول دیگری که در این میانه رخ میدهد، تأثیرپذیری شدید دختر از پسر مورد علاقهاش میباشد. به این معنا که بررسیهای علمی، حکایت از انطباقپذیری بیشتر جنس مؤنث، در مقایسه با جنس مذکر دارند. از همین رو، دختران عاشقپیشه در جریان تعمیق رابطه عاطفی خویش با محبوب، غالباً انطباقپذیری با ویژگیها و خصوصیات وی را پیشه خود میکنند. این انطباقپذیری از سطوح سادهای همچون مقوله پوشش و آرایش شروع شده، به موارد جدیتری مانند همسان شدن به لحاظ اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و ارزشی دختر با دوست پسرش، میرسد.