به نام زیباترین راز آفرینش من محالم تو به ممکن شدنم فکر نکن _از پشت پنجره نگاهی به حیاط انداختم امروز یکم مهره،و فصل پاییز عروس فصلها شروع به هلهله و غوغا کرده. انگار آقای بادم عجله داشت که خودشو به عروسی برسونن. که مبادا جا بمونه. تند تند و با شتاب هوهو میکشید. سرم رو از پنجره بیرون بردم که باد هوهو کنان به طرفم اومد واسه ادای احترام که موهای لختمو رقص کنان جواب بادو دادم...باد عاشقانه خانم پاییزو دوست داشت،و هروقت که قرار بود پاییز بیاد با ذوق و خوشحالی خاصی دورشو میگرفت. و سفتو و سخت مواظب بود .خانم پاییز بادو اسطوره صدا میکرد. این وسط آسمون به عشق ورزیدن باد نسبت به پاییز حسادت میکرد. و مثه بچه ها که عاشق عروسکشونن و اونا ازشون میگیری شروع میکرد به گریه کردن و قطره های اشکشو روانه زمین میکرد. نتونستم در این هوای خوب تو خونه بمونم پالتویم رو پوشیدم کلامو سرم گذاشتمو چکمه هایی که مادربزرگم به مناسبت تولدم واسم خریده بود و پا کردم. راستی گفتم منم یه دختر پاییزی ام.متولدین پاییز همانند خود پاییز خبره اند در عشق ورزیدنو و عاشقی کردم و همانند پاییز مهربان اند و بی توقع.????????