کتاب خواستم بگویم خون را ببین

خیلی از صندلی‌های هواپیما هنوز خالی بود. مسافرها توی راهرو در صف ایستاده بودند منتظر تا جلویی‌ها صندلی‌شان را پیدا کنند و ب

نود هشتیا
نود هشتیا
خانهآرشیو مطالبخوراکتماس با ما