امشب در پس کوچههای عشق هلهله برپا نکنیم، فریاد شادی سر ندهیم…!
شاید امشب دلی شکسته باشد…!
شاید امشب مسافری غریب در پس کوچهها عشق باخته باشد…!
خلاصه:
دانلود دلنوشته مسافر نیمه شب مهتاب نمیدرخشد، باد در لابه لای درختان بازی نمیکند، گویا هیاهویش خفته است…! امشب مسافر در پس کوچههای غریب عشق جان میدهد! شیطان در حوالی شب لبخندی زیبا اما تلخ بر لب دارد، وسوسههایش در آن حوالی پیچیده میشود. آری، امشب مسافر عاشق خواهد مرد، امشب مسافر غریب میمیرد..!
دلنوشته های دیگر ما:
مسافر در غربت کوچه پس کوچههای غریب عشق جان خواهد داد و زیر ل**ب زمزمه خواهد کرد:
-وقتی تو میری ،عزای دریاست
چون بیآسمان
اون خیلی تنهاست!
باز نگاهش به عکس میافتد…!
عکسی که چهره زندگیاش را نشان میدهد اما به طراحی کسی دیگر…!
عکسی که طراحش افسونگر است، افسون میکند و دل را میبرد…!
گویا دلش را برده است، اما تکلیف چیست؟!
بار دیگر نگاهی به عکس میاندازد، اینبار اشک مهمان چشمان مسافر غریب عشق
میشود…!
امشب در پس کوچههای عشق هلهله برپا نکنیم، فریاد شادی سر ندهیم…!
شاید امشب دلی شکسته باشد…!
شاید امشب مسافری غریب در پس کوچهها عشق باخته باشد…!
قطرات اشک مانند مروارید از چشمان مسافر سرازیر میشود.
چشمان درشت او در سیاهی شب میدرخشیدند، مژههایش از اشک خیس شده بودند.
آن شب افسون با افسونگریاش دل محبوبش را برد؛
آه، لعنت به این عشق که زیباست اما تلخ است…!
نگاهی به شب مهتابی انداخت…
افکارش با افکار دیگر مردم تفاوتی عجیب داشت…!
شاید دلیل این تفاوت مسافر بودنش است!
اما ربطی ندارد…!
شاید دلیل این است که مسافر شب را میفهمد…!
او با خود میگوید:
«شب تاریک که مردم از آن باک دارند هدف دارد…!
ولی کاش مردم قدر شب و مهتابش را
میدانستند!»
دلنوشته های در حال تایپ:
این مطلب را به اشتراک بگذارید