آغوش من دروازه های تخت جمشید است می خواستم تو پادشاه کشورم باشی آتش کشیدی پایتخت شور و شعرم را افسوس که می خواستی اسکندرم باشی این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیست مردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود مردی که با آن جذبه چشم رضاخانیش یک روز تنها علت کشف حجابم بود در بازوانت قتلگاه کوچکی داری لبخند غارت می کند آن اخم تاتاری ات بر باد دادی سرزمین اعتمادم را با ترکمنچای خ**یا*نت های قاجاری ات در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ است جغرافیای شانه هایت تکیه گاهم نیست دارم تحصن می کنم با شعر بر ل**ب هایت هر چند...