داستان,کوتاه,اتوبوس,فشیرشاهی نام داستان : اتوبوس نام نویسنده : ف.شیرشاهی *** *** *** بی توجه به هل دادن ها و غرغر های افراد پشت سرم ، از پله های اتوبوس قدیمی بالا میرم و با چاب
*** *** *** بی توجه به هل دادن ها و غرغر های افراد پشت سرم ، از پله های اتوبوس قدیمی بالا میرم و با چابکی دستم رو بند میله ی زنگ زده ی کنار صندلی راننده کرده و خودم رو بالا میکشم . با سلام زیر لبی به راننده ی همیشه خسته از کنارش رد شده و به سمت انتهای اتوبوس قدم برمیدارم...