زندگی از آن جایی شروع می شه که تصمیم میگیری تمام عقایدی که از نوزادی در گوشت خوانده اند را دور بریزی. از آن جایی که وقتی تار های موهای طلایی ات از زیر روسری سرخت نمایان شد نگران این نباشی که بعد از مرگ موهایت زنجیری می شود تا تو را عذاب دهد . از آن جایی که تصمیم میگیری عاشق بشوی و در آغوش معشوقه ات جان بدهی بدون آنکه به چشم های از حدقه در آمده قضاوت های مردمی که عشق را برای یک دختر گناه می دانند توجهی بکنی . از آن جایی که در خیابان های شلوغ تهران به جای قدم زدن لی لی بازی کنی و قهقهه ات در گوش تمام مردان این شهر بپیچد بدون آنکه بفکر شهوت آن ها باشی.
از آن جایی که فراموشی کنی خدایی را که برایت ساخته اند .خدایی که منتظر است تو لغزشی کنی تا آتش جهنمش را سوزان تر کند و به کسانی که چون سگ های هار گرسنه ای در این دنیا زندگی می کنند پس از مرگ در دنیای دیگر طعام می دهد. زندگی از آن جایی شروع می شود که خدای عذاب آور، خدای مردگان، خدای قادری که مردان و زنان از فقر در گور خوابیده را می بیند، دست فروشی کودک سه ساله در مترو را می بیند ، سر بریدن شیعیان را می بیند، گریه های دخترک سوری را می بیند ، استخوان های پسرک سیاه پوست گرسنه را می بیند .اما منتظر است که دنیای دیگری را بر پا کند تا دستور دهد اسرافیل در صور بدمد و فرشتگان لیست خوبی ها و بدی های افراد را بیاورند را فراموش کنی .
خدایی که محرمیت زنان و مردان را نه با عشق بلکه با خواندن ورد های یک روحانی می داند تنها ساخته ی عقاید پوشالی ذهن ماست. خدای واقعی ان چیزیست که در درون توست و به تو می گوید زندگی کن
نویسنده: مهربان نکوئی فرد